کلاه حصيري ات را بالا تر مي دهي، با دست هاي گِل آلودت عرق پيشاني ات را پاک مي کني و خطي از گل جايش مي نشاني. با لبخند مي گويي:"دست هاي تو اين کاره نيست. براي نوشتن خوب است.حالا که ديدي، هنوز که عرق بدنت و گِل دست و پايت خشک نشده برو و قصّه ات را بنويس".
مي نويسم تا بگويم، از رنج هايت بي خبر نيستم. از کفش هاي زنانه ات که هربار قدم هايت را تا دل آب و گل بدرقه مي کند و کنار مزرعه مي ماند. از روزهايي که مي روي تا با آب و زمين و باد و آفتاب يکي شوي و حاصل اين کيميا گري ات با رنج، "برنج" شود در بشقاب هاي ما.
زن مهربان روستا، من مي شناسمت. آن گاه که چادرت را محکم به کمر مي بندي و مؤمنانه به دشت رنج و زحمت، پا مي گذاري. مي روي و قامتت را مي شکني و نمازهايت را در آب مي خواني و حرف ها مي زني با دانه هايي که قرار است زمين خالي را سبزه زار کنند. بانوي شاليزارهاي شمال، از رنج ها و مهرباني هايت باخبرم. از دستانت که در جواني پير شده اند و از رؤياهايت که سال هاست چشم به آمدن تابستان دوخته اند. من، تو را مي شناسم و از زمزمه هاي شيرينت با لاک پشت ها،مورچه ها و قورباغه ها باخبرم. از ايماني که هر روز با خود به دشت ها سرازير مي کني.
من لبخند هر باره ات را به آواز قورباغه ها و جيرجيرک ها ديده ام. ديده ام که چگونه در گوش زمين، لالايي مي خواني و مي کاري. من هر بار نوازش هايت را روي سر ساقه هاي ترد شالي ديده ام و مي دانم که بانوي آرام شاليزارهاي سبز شمالي. حتي وقتي پابرهنه از مرزهاي شاليزار مي گذري تا کمي آب بنوشي و بنشيني، پينه هاي سرخ و متورم دستانت را ديده ام. من اين دستان خسته و گل آلود را خوب مي شناسم که چگونه زميني سياه و متروک را به تابلوي نقاشي بدل مي کنند که سبز سبز است، سبز تر از زندگي.
ديده ام که چگونه تا مي شوي و با چشماني تب دار، گل را مي شکافي و ساقه هاي بلند باورت را در زميني برهنه نشا مي کني و با دم و بازدم شاليزار، بوي ساقه هاي برنج مي گيري و با آواز پرنده هاي آسمان درهم مي آميزي. بانوي شالي کار! من سال هاست که مي دانم بسم ا… هاي توست که خوشه هاي سبز را، طلايي مي کند و اين همه عطر به مزرعه مي پاشد. پس ببخش اگر گاهي نمي شود خوبي هايت را به اندازه خودت، خوب نوشت.
بعضي ها از ﺷﻤﺎل رﻓﺘﻦ ﻓﻘﻂ درﯾﺎ و ﺟﻨﮕﻞاش را مي دانند. ﺗﺎ روي ﺗﻘﻮﯾﻢ ﭼﻨﺪ روز ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﻨﺪ، دﺳﺖ زن و ﺑﭽﻪ را مي گيرند، ﺷﺎل و ﮐﻼه مي کنند و ﺑﻪ ﺳﻮي ﺷﻤﺎل ﮔﺎز ﻣﯽدهند و اﻟﺒﺘﻪ ﺗنها ﻣﻘﺼﺪ آن ها ، درﯾﺎ و ﺟﻨﮕﻞ هاي همان اطﺮاف اﺳﺖ. اﻣﺎ ﻧﮕﯿﻦ ﺳﺒﺰ اﯾﺮان ﺟﺎذﺑه هاي ﺷﮕﻔﺖاﻧﮕﯿﺰ دﯾﮕﺮي هم دارد. ﺷﺎﻟﯿﺰار و ﺗﻤﺎم ﻣﺮاﺣﻞ ﺷﺎﻟﯽﮐﺎري ﯾﮑﯽ از آن ﺟﺎذﺑه هاي هيجان اﻧﮕﯿﺰ و روﯾﺎﯾﯽ اﺳﺖ.
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ رﯾﺸﻪ ﻧﺎمش «ﺑﺎ رﻧﺞ» اﺳﺖ. ﭘﺮ ﺑﯿﺮاه هم ﻧﮕﻔﺘﻪاﻧﺪ. ﺑﺮﻧﺞﮐﺎري ﮐﺎر ﭘﺮ زﺣﻤﺘﯽ اﺳﺖ. ﻓﺼﻞ آن اواﯾﻞ ﻓﺮوردﯾﻦ ﻣﺎه است ولي اﮔﺮ هوا ﻣﺴﺎﻋﺪ و ﺧﻮب ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺘﯽ از آﺧﺮﯾﻦ روزهاي اﺳﻔﻨﺪﻣﺎه آﻏﺎز ﻣﯽﺷﻮد. ﺗﻤﺎم ﻣﺮاﺣﻞ ﮐﺎﺷﺖ، داﺷﺖ و ﺑﺮداﺷﺖ ﺑﺮﻧﺞ زﯾﺒﺎﯾﯽ و ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺳﺤﺮاﻧﮕﯿﺰي دارد و ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺮاي طﺒﯿﻌﺖﮔﺮدان ﺗﺠﺮﺑﻪاي ﻟﺬتﺑﺨﺶ و ﺟﺪﯾﺪ ﺑﻪﺷﻤﺎر آﯾﺪ.
در ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﮔﺎم، ﻣﺰرﻋﻪداران ﺷﺎﻟﯽهايي را ﮐﻪ از ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺘﻪ ذﺧﯿﺮه ﮐﺮده اﻧﺪ در آب خيس مي کنند ﺗﺎ ﺟﻮاﻧﻪ ﺑﺰﻧﻨﺪ. ﻣﻌﻤﻮﻻ اﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ در ﺣﯿﺎط ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺸﺎورزان اﻧﺠﺎم ﻣﯽﺷﻮد. ﺷﺎﻟﯽهاي ﺧﯿﺲﺧﻮرده ﭘﺲ از ﭼﻨﺪ روز از آب ﺑﯿﺮون ﻣﯽآﯾﻨﺪ و ﺑﻪ ﺻﻮرت ﮐﭘّﻪ هاﯾﯽ روي همدﯾﮕﺮ ﻗﺮار ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. روي ﮐﭘﻪ ها ﮔﻮﻧﯽ ﻧﻤﻨﺎک ﻣﯽاﻧﺪازﻧﺪ ﺗﺎ رطﻮﺑﺖ داﻧﻪ هاي ﺑﺮﻧﺞ از ﺑﯿﻦ ﻧﺮود و ﺑﺎ رﯾﺨﺘﻦ آب وﻟﺮم ﺑﺮ روي ﺷﺎﻟﯽ ها ﺑﺮ رطوﺑﺖ آن ﻣﯽاﻓﺰاﯾﻨﺪ. اﯾﻦ دوﻣﯿﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ از ﮐﺸﺖ ﺑﺮﻧﺞ اﺳﺖ.
هم زﻣﺎن ﮐﻪ شالي ها زﯾﺮ ﮔﻮﻧﯽ هاي ﻧﻤﻨﺎک آرﻣﯿﺪه اﻧﺪ ﺗﺎ ﺟﻮاﻧﻪ ﺑﺰﻧﻨﺪ، ﮔﺮوهي در زﻣﯿﻦ ﮐﺸﺎورزي ﻣﺸﻐﻮل ﮐﺎرند و ﺑﺎ ﺗﺮاﮐﺘﻮر و ﺗﯿﻠرهاﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﺎو آهن ﺑﻪ اﻧتهاي آن ها ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻪ ﺟﺎن زﻣﯿﻦ ﻣﯽاﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ آن را ﺷﺨﻢ بزنند و ﺧﺎکش را ﺑﺮاي ﮐﺸﺖ ﺑﺮﻧﺞ آﻣﺎده ﮐﻨﻨﺪ. ﭘﺲ از آن که ﺧﺎک زﻣﯿﻦ هموار ﺷﺪ، ﮐﺮتﺑﻨﺪي ﺻﻮرت ﮔﺮﻓﺖ و ﻣﺮزها ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ، آن را آب ﻣﯽاﻧﺪازﻧﺪ؛ ﺑﺮﻧﺞ ﺑﺎﯾﺪ در زمين هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﯽﺷﺒﺎهت ﺑﻪ اﺳﺘﺨﺮ ﻧﯿﺴﺖ رﺷﺪ ﮐﻨﺪ.
وﻗﺘﯽ ﺷﺎﻟﯽها ﺟﻮاﻧﻪ زدﻧﺪ، آن ها را از ﺣﯿﺎط ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺰرﻋﻪ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ؛ ﺧﺰاﻧﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ورود آن هاﺳﺖ. ﺧﺰاﻧﻪ ﻣﺤﻮطﻪاي ﺳﺮ ﭘﻮﺷﯿﺪه و ﮐﻮﭼﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ اﯾﺠﺎد اﺛﺮ ﮔﻠﺨﺎﻧﻪاي، رطﻮﺑﺖ و ﮔﺮﻣﺎي زﯾﺎدي ﺑﺮاي ﺑﺮﻧﺞ هاي ﮐﻮﭼﮏ آﻣﺎده مي کند و اﺟﺎزه ﻣﯽدهد ﺟﻮاﻧﻪ ها ﺑﺰرگ ﺷﻮﻧﺪ و ﺗﺎ اﻧﺪازه اي رﺷﺪ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ آﻣﺎدﮔﯽ اﻧﺘﻘﺎل ﺑﻪ زﻣﯿﻦ اﺻﻠﯽ را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
اواخر بهار است و جوانه ها يا به قول خودشان، شالي ها به اندازه کافي قد کشيده اند. ﺣﺎﻻ زﻣﺎن اﻧﺘﻘﺎل ﺟﻮاﻧﻪ ها ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﻓﺮا رﺳﯿﺪه اﺳﺖ. اﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ اﺳﺖ (البته براي آن ها که خود پاي در گل و لاي نمي گذارند و 10 ساعت را به اين کار مشغول نيستند). دﯾﺪن ﭼﻨﺪﯾﻦ زن و ﻣﺮد ﺑﺮﻧﺞﮐﺎر ﮐﻪ دوﺷﺎدوش همدﯾﮕﺮ در زﻣﯿﻦ ﭘﺮ از ﮔﻞ و ﻻي ﮐﺎر ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ و ﺟﻮاﻧﻪ ها را ﺑﺎ ﻧﻈﻢ و ﺗﺮﺗﯿﺐ و ﻓﺎﺻﻠﻪ هاي ﻣﻨﺎﺳﺐ در دل ﮔِﻞ ﺟﺎي ﻣﯽدهند و هم زﻣﺎن ﺗﺮاﻧﻪ هاي ﻣﺤﻠﯽ را زﯾﺮ ﻟﺐ زﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺻﺤﻨﻪ ﺟﺎﻟﺐ و ﺟﺬاﺑﯽ اﺳﺖ. ﺑﻪ اﯾﻦ ﮐﺎر ﺟﺎﻟﺐ «ﻧﺸﺎﮐﺎري» ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ.
در اين فصل، از کارگر روزمزد خبري نيست. در واقع قانونِ عرفي جالبي طي ده ها و شايد صدها سال در اين روستاها شکل گرفته و آن همکاري و مشارکت در کار يکديگر است. از ابتداي فصل شالي کاري، هر روز زنان روستا براي کمک به زمين يکي از اهالي مي روند و از 7 صبح تا 7 عصر در زمينش کار مي کنند تا کار به پايان برسد. تهيه صبحانه، ناهار و آب خنک آشاميدني و وسيله رفت و آمد، همه با کسي است که آن روز در زمينش کار مي کنند. آن گاه نوبت زمين ديگري است و اين بار افراد خانواده مالک زمين قبلي نيز براي کمک مي روند. به عبارت ديگر، زماني که نوبت شالي کاري زمين تو مي شود، اگر در روزهاي قبل براي کمک به همراه ديگران سرِ زمين هم ولايتي هايت نرفته باشي، هيچ کس براي کمک به تو نخواهد آمد، حتي اگر پول بدهي. اين يک قانون نانوشته است و تو هم بايد به آن تن دهي. قانوني که خود به خود باعث نزديکي بيشتر جامعه روستايي و انسجام اجتماعي آن ها مي شود.
درآوردن از خزانه و بسته بندي شالي ها توسط بانوان سالمند و کم توان تر روستايي انجام مي شود، هرچند اين کار نيز به اندازه کافي طاقت فرسا و دشوار است. آن ها به سرعت شالي ها را از گل بيرون مي کشند و تقريبا هر 100 ساقه را با يک ساقه ديگر و يا برگ نِي گره مي زنند و به کناري مي اندازند. پس از آن کودکان و نوجوانان اين بسته هاي شالي را با دست يا فرغون به زمين اصلي که ديگران مشغول نشاکاري هستند، منتقل مي کنند و هر دسته را در مکان هاي خالي پرتاب مي کنند به گونه اي که تقريبا در هر يک متر، يک بسته قرار بگيرد.
دلم مي خواهد حداقل شالي کاري را تجربه کنم. هميشه از کنار زمين هاي غرق در آب نظاره گر کار اين افراد که بيشتر آن ها را بانوان روستايي تشکيل مي دهند، بوده ام و گاهي با گرفتن يک عکس اين لحظه ها را جاودانه کرده ام. کفش هايم را کنار آن همه گالش و دمپايي مي گذارم و پاي در ميان گِل مي گذارم. با اولين قدم سردي آب آزارم مي دهد ولي بيش از آن نگران خار و خاشاک و جانوران زير پايم هستم. نگراني که به تدريج از بين مي رود. ديگران کمر راست مي کنند و با لبخند نگاهم مي کنند. مي دانم در دل به من مي خندند ولي دوست دارم ادامه دهم.
نزديک تر مي شوم و در صفشان جاي مي گيرم. آن جا که مرز بين زمين شالي کاري شده و نشده است. همان جا که زنان بسته هاي گره خورده شالي را به سرعت باز مي کنند و ساقه هاي نرم و لطيف شالي را در گِل فرو مي برند و آرام آرام و قدم به قدم عقب مي روند. هرچند يک ساعتي از شروع کار مي گذرد و هنوز ساعت 8 صبح است ولي هواي دم کرده شاليزار و آفتاب سوزان عرقم را در آورده است. به تدريج درد را در کمر و پاهايم حس مي کنم. هر از گاهي قد راست مي کنم ولي افاقه نمي کند. سعي مي کنم سرم را به سمفوني زيباي قورباغه ها و پرواز آرام سنجاقک ها گرم کنم ولي بي فايده است، خدايا پس کِي وقت صبحانه مي شود؟ مي دانم حدود ساعت 9 کار براي خوردن صبحانه در حدود نيم ساعت تعطيل مي شود. پس چرا دقايق نمي گذرند؟
نگاه هاي زير زيرکي ديگران را حس مي کنم و نگران اين هستم که بدانند کم آورده ام. اکنون زمزمه هاي آهنگين بغل دستي هايم به سمفوني قورباغه ها افزوده شده است. نمي دانم چه مي خوانند ولي هرچه هست زيباست و خستگي ام را براي مدتي از يادم مي برد. سرانجام وقت صبحانه مي رسد و اين را صاحب کشت با فرياد اعلام مي کند. مي گويم صاحب کشت چون زمين مال خود او نيست. به لطف يارانه هاي نقدي، مدت هاست که برخي از روستاييان ديگر نيازي به کار نمي بينند و زمين هايشان را اجاره مي دهند و ديگران که هنوز برکت زندگي را در زمين و آب مي جويند نه دستگاه هاي خودپرداز بانک، اين زمين ها را اجاره مي کنند و مي کارند و برداشت مي کنند.
از شاليزار که بيرون مي آيم از ظاهر خودم خنده ام مي گيرد، سر تا پا گِل آلوده ام. بساط صبحانه توسط کارفرما زير درخت هاي جنگلي در فاصله 100 متري زمين پهن شده است. مثل ديگران اين فاصله را با پاي برهنه طي مي کنم و لب رودخانه دست ها و پاهايم را مي شويم، درست مثل ديگران. برايم جايي باز مي کنند. مي نشينم و در سکوت به خوردن صبحانه اي مي پردازم که بيش از همه صبحانه هاي عمرم لذت بخش است. اصلا نمي خواهم تمام شود. گاهي نشستن و استراحت کردن چقدر خوب است. صبحانه ساده است؛ نان، پنير، چاي هيزمي، گوجه و خيار. هرچند برخي هم مقداري مغز گردو يا بادام پر شالشان بسته اند و با خود آورده اند. تعجب مي کنم که خستگي در چهره هيچ کدامشان ديده نمي شود. زن ها مي گويند و مي خندند و مردها هم کم نمي آورند ولي صدايشان آرام تر است.
يکي از خانم ها که کودک خردسالش را با چادرش بر پشتش بسته، ناخودآگاه تکان تکان مي خورد تا کودکش آرامش بيشتري داشته باشد. کودک خواب است و گردنش به يک طرف کج شده. ديگران به آرامي کودک را از پشتش باز مي کنند تا هم مادر نفس راحتي بکشد و هم کودک آسوده بخوابد. اما نمي توانند کودک را در اين فاصله دور از محل کار بخوابانند. کنار زمين هم آفتاب تندي است. بچه ها دست به کار مي شوند؛ چندين ساقه بلند ني مي کَنند و در زمين فرو مي کنند. در کوتاه ترين زمان يک سايه بان کوچک و زيبا درست مي شود و کودک را زير آن مي خوابانند و رويش را با چادر مادرش مي پوشانند که حشرات بيدارش نکنند.
صبحانه که تمام مي شود، هر کس يک ليوان چاي ديگر مي نوشد و باز راهي کار مي شود. اين بار امّا با وجود گرماي بيشتر و طولاني تر شدن زمان کار يعني تا يک بعد از ظهر، کمتر احساس خستگي مي کنم و بيشتر دل به کار مي دهم. ديگر دست و بدنم جداي از آب و زمين و ساقه هاي لطيف شالي نيست. گويي يکي شده ام با گِل، با هستي و با سبزي.
در قطعه کناري هر زمين که در حال کشت و کار است، مردها با تراکتور و ديگر وسايل کشاورزي در حال آماده سازي زمين براي شالي کاري هستند. زيرا با توجه به حساسيت زياد نشاها، شالي کاري در کوتاه ترين زمان ممکن يعني بين يک تا 3 روز بسته به اندازه زمين بايد به پايان برسد.
براي ناهار که مي رويم، زمان بيشتري براي استراحت داريم. آن قدر که حتي مي تواني چرت کوتاهي هم در سايه خنک درختان جنگل بزني و بعد از قيلوله اي کوتاه دوباره به ميان آب و گِل که اکنون گرم و غليظ شده است مي روي. کار ادامه مي يابد تا 7 عصر و پس از آن همه دست و پاي خود را لب رودخانه مي شويند و لباس عوض کرده يا نکرده، راهي روستا مي شوند تا فردا و شالي کاري دوباره. من هم با ديگران مي روم. هرچند تمام بدنم کوفته است و ساق پايم به شدت درد مي کند ولي حس خوبي دارم. حس نوعي پيروزي و البته صفا.
از اين پس ﺟﻮاﻧﻪ هاي ﮐﻮﭼﮏ در ﻣﺤﻞ زﻧﺪﮔﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻮد ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺷﺮاﯾﻂ ﺟﺪﯾﺪ ﺳﺎزﮔﺎر ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻤﻖ زﻣﯿﻦ رﯾﺸﻪ دواﻧﺪه و رﺷﺪ ﮐﻨﻨﺪ. در اﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺴﻞ ﻣﻮﺟﻮدات ﻣﻮذي ﮐﻪ ﻗﺼﺪ دارﻧﺪ ﺑﺮﻧﺞ هاي ﺟﻮان را ﻧﺎﺑﻮد ﮐﻨﻨﺪ، از رﯾﺸﻪ ﺑﺮﭼﯿﺪ. درواقع ﺳﻢﭘﺎﺷﯽ ﻻزم اﺳﺖ ﺗﺎ آﻓﺖ ها ﻧﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﺮﻧﺞ هاي ﺟﻮان را آزار ﺑﺪهند. سم پاشي ﺷﺎﻟﯿﺰار ﮐﺎر ﭘﺮ زﺣﻤﺖ و طﺎﻗﺖﻓﺮﺳﺎﯾﯽ اﺳﺖ.
آن گونه که ديده ام دﺳﺘﮕﺎه سم پاش ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﻟﻪﭘﺸﺘﯽ ﺑﺰرگ ﺑﺮ دوش ﮐﺸﺎورز ﻗﺮار ﻣﯽﮔﯿﺮد و او ﻣﺠﺒﻮر اﺳﺖ ﺑﺎ اﯾﻦ ﺑﺎر ﺳﻨﮕﯿﻦ در ﻣﯿﺎن ﮔِﻞ و ﻻي زﻣﯿﻦ راه ﺧﻮد را ﺑﺎز کند و ﺳﻢ ﺑﭙﺎﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﭘﺲ از سم پاشي زﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ و روﯾﺎﯾﯽﺗﺮﯾﻦ روزهاي ﺷﺎﻟﯿﺰار ﭘﺪﯾﺪار ﻣﯽﺷﻮد. ﺷﺎﻟﯽ ها « ﻏﻮره ﻣﯽروﻧﺪ»؛ ﺑﺮﻧﺞ ها از ﻏﻼف ﺳﺒﺰ ﺧﻮد ﺑﯿﺮون ﻣﯽآﯾﻨﺪ و ﺑﺎ وزش ﻧﺴﯿﻢ ﺑﻪ اﯾﻦﺳﻮ و آن ﺳﻮ ﻣﯽﺧﺮاﻣﻨﺪ. ﮔﺮﭼﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎي ﺷﺎﻟﯿﺰار از اوﻟﯿﻦ روزهاي ﮐﺎر ﺗﺎ آﺧﺮﯾﻦ روزهاي درو دﯾﺪﻧﯽ اﺳﺖ، اﻣﺎ اﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭼﯿﺰ دﯾﮕﺮي اﺳﺖ.
پس از آن ﻧﻮﺑﺖ «وﺟﯿﻦ» اﺳﺖ؛ در آن زمان اﮔﺮ از دور ﺑﻪ ﺷﺎﻟﯿﺰار ﻧﮕﺎه ﮐﻨﯿﺪ ﻓﻘﻂ ﺳﺎﻗﻪ هاي ﺳﺒﺰ ﺑﺮﻧﺞ ﺑﻪ ﭼﺸﻢﺗﺎن ﻣﯽآﯾﺪ. اﻣﺎ اﮔﺮ ﻧﺰدﯾﮏﺗﺮ ﺑﺮوﯾﺪ دﯾﮕﺮ تنها ﺳﺎﻗﻪ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﺪ؛ ﻋﻠﻒ هاي هرز ميهمان ﻧﺎﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻣﺰرﻋﻪداران هستند. ﺑﺎ وﺟﯿﻦﮐﺮدن ﺑﻪ اﯾﻦ ميهماﻧﯽ ﻧﺎﺧﻮاﺳﺘﻪ ﭘﺎﯾﺎن داده ﻣﯽﺷﻮد. ﻣﻌﻤﻮﻻ اﯾﻦ ﮐﺎر دوﺑﺎر و ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ زﻣﺎﻧﯽ ۲۰ روز اﻧﺠﺎم ﻣﯽﺷﻮد.
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن که ﭘﺎﯾﺎن مي يابد زﻣﺎن ﺷﺎﻧﻪزدن ﺑﺮ ﮔﯿﺴﻮان طﻼﯾﯽ ﻣﺰرﻋﻪ رﺳﯿﺪه اﺳﺖ. از هر هکتار شاليزار حدود 4000 کيلوگرم شلتوک از نوع برنج درجه يک (گرم) برداشت مي شود. شلتوک ها به کارخانه شالي کوبي منتقل مي شود و در مرحله اول در داخل مخازني که حدود نيم متر از سطح زمين ارتفاع دارد انباشته مي شود و حدود 15 ساعت هواي گرم از پايين به آن دميده مي شود. سپس پوست شلتوک (سبوس) جدا شده و به يک دستگاه ديگر که وظيفه سفيد کردن برنج را دارد انتقال مي يابد و در نهايت به دستگاهي براي غربال و الک کردن برنج مي رود.
جالب اين که فرآيند سفيد کردن برنج در قديم به وسيله يک چوب مخصوص انجام مي شده که به آن "پاتنگ" مي گفتند. در نهايت از هر هکتار زمين حدود 2500 کيلو گرم برنج سفيد درجه يک در شرايط مطلوب عمليات کاشت، داشت و برداشت حاصل و برنج ها کيسه مي شود. برنجي که عطرش هوش از سر من و تو مي برد و افتخار مي کنيم به خوردن برنج اصل شمال ولي کمتر کسي از رنج هاي توليد آن آگاه است.
اما اين پايان کار براي زنان شالي کار نيست. آن ها پس از کار طولاني مدت در ميان گل و لاي و برداشت محصول بايد با بيماري هايشان در خانه سر کنند. بيماري هايي چون آلودگي هاي قارچي، دردهاي مفصلي و روماتيسم. البته اين تنها بيماري هاي زنان شاليزار نيست، به تازگي بايد سرطان را نيز به اين فهرست افزود. تماس مستقيم با آب هاي آلوده در شاليزارها که با انواع کود شيميايي و سم آغشته شده است، سلامت زنان شمالي را سخت تهديد مي کند.
از ديگر مشکلات زنان شالي کار، پيري زودرس است. زناني که در مزرعه کار مي کنند بيشتر از قشرهاي ضعيف جامعه هستند که توان درمان بيماري هاي خود را ندارند و در نتيجه با پيري زودرس مواجه مي شوند. اين در حالي است که به گفته کارشناسان آگاه، نشاي ۷۵ درصد از شاليزارهاي شمال توسط زنان انجام مي شود.
يکي از کارشناسان مسئول در وزارت جهاد کشاورزي در اين باره مي گويد: از ۲۰۸ هزار بهره بردار شاليزار در مازندران، ۱۲هزار نفر زن هستند که اين تعداد فقط مالکيت ۶ درصدي زنان را نشان مي دهد و بقيه به عنوان کارگر در شاليزارها به توليد مشغول اند.
"قربان نژاد" با بيان اين که در سال هاي گذشته ۶۰ درصد کار شاليزارها بر عهده زنان بوده است، مي افزايد: هم اکنون زنان شمالي بيش از ۷۵ درصد نيروي کار شاليزارها را تشکيل مي دهند که دستمزد پايين تر، دقت و سرعت عمل بيشتر از دلايل رغبت مالکان به نيروي کار خانم هاست.
وي تاکيد مي کند: کشاورزي کاري سخت و پرمشقت است، اما شالي کاري بسيار سخت تر است؛ زيرا آسيب هاي جسمي اش به مراتب بيشتر است. با استفاده از کشت مکانيزه بايد زنان شاغل در شاليزارها را به سمت شغل هاي پايدار، آسان تر و با آسيب کمتر جسمي سوق داد. زنان روستايي مي توانند به پرورش قارچ، گل، حيوانات بومي، توليد گياهان دارويي و صنايع دستي و… روي آورند تا با کمک به اقتصاد خانواده، هم آسيب جسمي کمتري ببينند و هم دچار پيري زودرس نشوند.